در غیبت قدیس:
راه بر من بسته می دارد
خاکی که از پدرانم می سرود
چه دارم مگر جز این بوی
یادگار
تا کمی بیاسایم
بعد این همه زخم
در غیبت قدیس
و بر آن اگر همه تیر بنشانند
مام نیای من است اینجا
که گفته اند پیش از این
با من
و در آرامش اش
خفته ایم
و در آتش اش
می باید که تن بسوزانیم
تا بماند
همیشه پل
آه که آسمان بود
آفتاب و هوا
و نیز انسان هم
و ما بر آن چیزی نیفروزیم
همین جای خاطره بودم
که چیزی به ناگهان
در حافظه ام گم شد
در غیبت قدیس
محمد شریفی
