رفته بودم که بمانم
از کدامین راه بسته بگریزم
وقتی که مرگ
چنین ام در تهاجم است
سخت است در ویرانه ای بسر بردن
که بر پا نیست دیواری میانه ی آن
به کوبش سر
این همه خواب
از خمیازه های کیست
این جستن بیهوده
تا که نتوانم
غربت خودرا قابی تازه بگیرم
حیفا
رفته بودم که بمانم
آشتی با تو
آتشی ست
محمد شریفی