بازنده
ارمغان بیاور سایه ی دستی را
چه روز پر خورشید دل گیری
مرده باد من
بازنده ی این هوا و حوالی
ماه
در شام من نمی زاید
بیهوده نیست خورشید / بیهوده نیست عشق
ابتدا گوییا اینجاست/ انتها گوییا اینجاست
می زند پر پر / در این میانه دل ام
کنار دهان شعر ریز
نیمه ی بیگانه ام سخن گو نیست
می بازم تکیه گاه / آسان
روز
روزِ شاعران بی چراغ
دور کن مرا از چنین فردا
از زخمی که دهان خسته می دوزد
از شعری که در چشم ها گریه می شود
-وشمع مضطربی که می سوزد / مهربان
بگذار فراتر بیندیشم
آنقدر بیاید گل
که نبوییم
محمد شریفی
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۱ ساعت ۵ ب.ظ توسط محمد شریفی
|