در جست و جوست
به کوچه ی ذهن شما
تصویر هزار آیینه
که بر سینه های سرخ و ستبرتان دارید
مخمل سبز خواب تان حیات
اطلس سپید نگاهتان بیداری
نشسته بر فراز نگین انگشتری سرزمین مان تابان
که چیزی جز این دلپذیر نیست
به روزی که عشق خفته بودسرد
روی خاک
ویلا به کو
کزین عشق روی بتافت
که هرگزم نمی شود به روی دست
تن تو سرد
که رود پر تلاطمید
و آبشار روشنید
سر شار از سرور
این جا رسیده ایم به هم
تا که بخوانیم
شعر بلندتان
شعری از آن دست که ذهن شما همیشه می نوشت
به روز گاری که مرگ پیش نگاهتان به رعشه جان سپرد
هان ما
به راه نسپردیم پای
هان ما
به عشق نسپردیم دل
که در آیینه ی جمالتان
تصویر شهر خرمی ست
آبادان
و با نام بلندتان
نماند خونین شهر
محمد شریفی
