سرودن
آن رویای دل نشین را
کسی ندیده هنوز
شاعر از چه بنویسد
که خوشایند جهان باشد
چه سایه سار سیاهی ست
سرودن شعر
محمد شریفی
آن رویای دل نشین را
کسی ندیده هنوز
شاعر از چه بنویسد
که خوشایند جهان باشد
چه سایه سار سیاهی ست
سرودن شعر
محمد شریفی
بیهودگی
واژه ی انتخاب شده ای ست
این را پدر گفته است روزی
و به فتح آن نکوشیدیم
حالا همه به یک اندازه
حیران نجوای پرنده در قفس ایم
محمد شریفی
حتمیتی ست در نفس تمنا
هر چند از عدالتی
منور نباشد سینه ای
خیالم اما آسوده ست
با بضاعت خود قرار فریاد را نهاده ام
تا مجال جدال با دل بسوزانم
تا دریچه ای گشوده شود روبروی نشاط
ما که چیز زیبایی به حافظه نسپردیم
جز کوچه های خالی از انسان
جز این که می گوییم
از منظر بذر های عقیم
گل نمی دهد زمین
من با بضاعت خود سروده ام
نمی توانسته ام غیر از این
وقتی که پیچ کوچه خنجری ست
محمد شریفی
نور هم نمی بیند نگاهم را
تیره است
شب
ذوب می کند برق چشمان را
بلند اقبال نبوده واژه هایی که در ما زیست
میان این تاریکی عمیق
حادثه دست هارا گرفته است
دوستی عمیقی که مانده تا امروز
شب ولی سرای امنی بود
سد دیدن غریبه هایی که
خشنودمی شدند از گریه های ما
محمد شریفی