برای جوانمرگ شاهزاده مادرم :
حضور می داشتی اگر
سپیدی مویم را
تاب نمی آوردی
مویه می کردی چنان که مرثیه خوانان
می گریستند بر تو
چه می توانستم جز این آیا
که عکس واپسین نگاهت را
زنده بدارم تا انتهای زندگی
بعد از تو مرگ متواری شد
و من در تصویر آن نگاه
کودک ماندم
و کودکانه گریستم
نگاهت بغض ابدی گلویم شد
و جان شکسته ی جوان ات
زمین گیر غربت
بعد از تو سینه سینه حدیث خواندم و مرثیه
برای نگاهی که آفتاب زندگی من شد
و در روشنای آن دو چشم
بزرگ شدم
بزرگ
بزرگ
در مرد مکان دیده ام
معصومیت چهره ات ثبت است
و گرم می کند زمستان های مرا
تو را به خاکی سپردند که دیرت توانم دید
تمام حجم سینه ام
خانه ی مهربانی توست
بر من
هر قفل ناگهان
گشوده ای
تا ایمن بمانم از هر اتفاق تازه ای
میان دیدگان ام
جزیره ای ست که اندیشه هایت را در آن توانم دید
در تو مرگ را نپذیرفته ام تا امروز
که چشمان ات چراغی ست
راهنمای
حضور می داشتی اگر
سپیدی مویم را
تاب نمی آوردی
شاهزاده ی جوانمرگ
مادرم
(( مرثیه ای بر مزار تو در غربت ))
محمد شریفی