آغاز جهان را دانستم
تشنه تر از تولد خاک
ابتدای هر پدیده نقطه ای است
شنبه
میلاد مورچه هاست
منهم دوشنبه بود که آمدم
شکل ظاهرم زیباتر از شیطان
فهمیدم
تا سعادت آدمی گلی فاصله است
کسی از هیج فاصله ای نیامده بود
فهمیدم
تا انتهای جهان باید در پناه خودم باشم
من خودم باشم
گاهی خواب شفا دهنده را می دیدم
که از متن زندگی می آمد
زنده می شدم
نفس ام می رفت و می آمد
چشم هایم به آسانی
در کاسه می چرخید
می دیدم
مشق هایم پیش از آنکه نوشته شود
خط خورده است
این بود که کاشفان خط شدیم
حالا تو هر چه را دوست نداری
خط بزن
روی همه چیز را خط بزن
بگذار تنها آسمان را بیاورم این پایین
هر چند که ماه زشت چهره خوشش نمی آید
حسادت می کند به من
گاهی که از زمین کنده می شوم
بعضی از آدم ها هم دوست ندارند
می دانم بعضی ها انسان نمی شوند
من کاری ندارم به آنها
تو روی هر که را می خواهی خط بزن
اصلاهر آنچه را که بوی خاک دارد و از من نیست
خط بزن
روی دستها
روی دلم
فهمیدم که می شود همه چیز داشت و
فکر نکرد
می شود فکر کرد و
هیچ چیز نداشت
روی مراهم خط بزن
تنها بگذار
کمی پنجره را باز کنم روی عبور بادو
بشنوم صدای پای مورچه ها را روی خط صلح
محمد شریفی